سگ دانا



























vesalmanochehri.loxblog.com

عاشقانه

يک روز سگِ دانايي از کنار يک دسته گربه مي گذشت . وقتي که نزديک شد و ديد که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنايي به او ندارند وا ايستاد.
آنگاه از ميان آن دسته يک گربه درشت و عبوس پيش آمد و گفت:" اي برادران دعا کنيد ؛ هرگاه دعا کرديد باز هم دعا کرديد و کرديد ، آنگاه يقين بدانيد که بارانِ موش خواهد آمد ."

سگ چون اين را شنيد در دل خود خنديد و از آن ها رو برگرداند و گفت: " اي گربه هاي گورِ ابله ، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ايم که آنچه به ازاي دعا و ايمان و عبادت مي بارد موش نيست بلکه استخوان است."

جبران خليل جبران



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 11:6 توسط vesal|


آخرين مطالب


 Design By : Pichak